زرنگ ترین پیرزن دنیا
⎝⓿⏝⓿⎠ آرمین فان⓿⏝⓿
اینجا همه چی در همه!!!!!!!!
درباره وبلاگ


سلام به وبم خوش اومدید نظر یادتون نره (هر کی توی این وب نظر نده کچل میشه)♥

پيوندها
دختری از قوم مغول
دوست دارم با کدوم ل نوشته میشه...!!!؟؟؟
ویدا
♥♥ اگه عاشقی.......♥♥
The best EMO
...مسافر مهتاب...
عاشقانه ها
★ایستگاه عشق★
کلبه تنهایی من
نوشته های جالب دخترک
♀★••★♥Al0Ne G!rL♥★••★♀
nice- pic
پسری تنها و دل گرفته
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان من یه پسر تنهام و آدرس rmintanha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 389
بازدید کل : 50572
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 102
تعداد آنلاین : 1



خدمات وبلاگ نويسان-بهاربيست

Powered by : 2khali.blogfa.com

Untitled Document
دریافت کد خوش آمد گویی



Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

كد ماوس

مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران


برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب


نويسندگان
آرمین

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 17:27 :: نويسنده : آرمین

 

ك روز خانم مسني با يك كيف پر از پول به يكي از شعب بزرگترين بانك كانادامراجعه نمود و حسابي با موجودي 1ميليون دلار افتتاح كرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانك را ملاقات كند . و طبيعتاً به
خاطر مبلغ هنگفتي كه سپرده گذاري كرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت

قرار ملاقاتي با مدير عامل بانك براي آن خانم ترتيب داده شد.

پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مركزي بانك رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت كه آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنكه صحبت به حساب بانكي پيرزن رسيد و مدير عامل با كنجكاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست آيا به تازگي به
شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام كه همانا شرط بندي است ، پس انداز كرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي كه اين كار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده كنم و شرط ببندم كه شما شكم داريد!

مرد مدير عامل كه اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بيست هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت ده صبح با وكيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي كنيم و سپس ببينيم چه كسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت ده صبح برنامه اي برايش نگذارد .

روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردي كه ظاهراً وكيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت .
پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست كرد كه در صورت امكان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به در آورد .

مرد مدير عامل كه مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به كجا ختم مي شود ، بالبخندي كه بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل كرد .

وكيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل كه پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد .

پيرزن پاسخ داد : من با اين مرد سر يكصد هزار دلار شرط بسته بودم كه كاري خواهم كرد تا مدير عامل بزرگترين بانك كانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون كند !


نظرات شما عزیزان:

kimia
ساعت13:52---9 اسفند 1390
salam kheili ali bood movafagh bashin

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: